رجوی چون به خلوت می رود آن کار دیگر …!

متن مرتبط با «قسمت» در سایت رجوی چون به خلوت می رود آن کار دیگر …! نوشته شده است

30 خرداد ماجراجویی جنایتکارانه رجوی و نقش او در قربانی کردن اعضا – قسمت هشتم

  • در قسمت قبل تا آنجا گفته شد که یک هفته بعد رحیم من را به اتاق کارش صدا زد و گفت آماده شو که چند روز دیگر باید بهمراه 15 نفر به عراق اعزام شوی. با تعجب سوال کردم پس تکلیف رفتن به کشور هلند وعمل چشم هایم چی میشود ؟! لبخند تلخی تحویلم داد وگفت در عراق هم دکترهای چشم پزشک خوبی هستند که می توانند مشکل بیماری چشمان تو را معالجه کنند! وقتی اصرار رحیم مسئول پایگاه مبنی بر اعزام خودم و تعدادی دیگر از نفرات را دیدم بخاطر اینکه فکر نکند من برای رفتن به اروپا اصرار دارم دیگر ادامه ندادم در حالیکه پزشکان پاکستانی تاکید داشتند حتما برای معالجه باید به یکی از کشورهای اروپایی بروم. دو روز بعد به اتفاق یک گروه 15 نفره وارد فرودگاه کراچی شدیم در حالیکه پاسپورت ها و بلیط هایمان در دست یکی از مسولان سازمان که مسولیت اعزام ما به عراق را برعهده داشت، بود. سوار هواپیما شدیم و بسمت عراق حرکت کردیم. ساعت حدود 4 صبح بود که به فرودگاه بین المللی بغداد رسیدیم. در منتهای تعجب ما هیچ فضایی از جنگ نبود. ما انتظار داشتیم هر لحظه هواپیمای ما مورد حمله جنگنده های ایرانی قرار بگیرند و یا فضای فرودگاه حالت ناامن و نظامی داشته باشد. بهرحال اکثر کشورهای اروپایی و منطقه ای در این جنگ تجاوزکارانه و نابرابر از عراق حمایت می کردند. در داخل فرودگاه چند نفر از اعضای مجاهدین خلق که از اعضای بخش اعزام نیرو بودند ما را تحویل گرفتند و بهمراه یک مینی بوس بسمت پایگاهی که “ازهدی” نامیده میشد رفتیم. در مقابل درب ورودی پایگاه ازهدی توقف کردیم. انتظامات پایگاه بداخل مینی بوس آمد و بعد چک و تطبیق لیست اسامی با افراد از ما خواست که پیاده شویم. به محض ورود فرمانده پایگاه به ما خیرمقدم گفت و تاکید کرد که مدت توقف ما در این پایگاه کو, ...ادامه مطلب

  • کنترل فکر يا ذهن – قسمت سوم

  • روش ‏های نفوذ یا تأثیرگذاری: بعد از آن که جذب کننده با استفاده از روش ‏های استدلالی و سایر شیوه ‏ها توانست فردی را به فرقه جذب نموده و اعتقاد جدیدی را در او به وجود آورد، حرکت بعدی او متوجه این موضوع است که فرد جذب شده را به یک پیرو مبدل سازد، به عبارت دیگر او را از یک شنونده و پذیرنده، به فردی فاعل تبدیل نماید که به نوعی و به نسبتی عقاید جدید خود را در عمل هم نشان دهد…. تعهد و ثبات رأی (Commitment and Consistency) “مقاومت در نقطه آغاز بسی ساده‏ تر است تا در نقطه پایان.” (لئوناردو داوینچی) می‏ گویند روزی پدری از فرزندش که حاضر به تکرار حرف الف نبود پرسید که مگر تکرار این حرف چقدر مشکل است که او حاضر نیست آن را انجام دهد؟ فرزند در پاسخ گفت: “مشکل گفتن حرف الف نیست، بلکه مشکل در این است که وقتی من الف را گفتم، بعد از آن از من خواهید خواست که بگویم ب و بعد پ و … و تا چشم به هم بزنم از من خواهید خواست که همه چیز را یاد بگیرم. درست است در بسیاری مواقع ما بخشی از اعتقادات و اخلاقیات و سلامت و مال خود را فدای گفتن �آری� اولیه می‏ کنیم هر چقدر که کوچک و بی ‌ارزش به نظر برسد. چرا که می‏ خواهیم در رفتار و گفتار پای تعهدات باقی ‌مانده و ثبات رأی داشته باشیم. حُقه بازانی که با این روانشناسی انسان ‏های اصولی، درست، متعهد و پا برجا آشنا هستند به خوبی می ‏دانند که چگونه از آن جهت تأثیرگذاری روی افراد استفاده کرده و قدم به قدم آن ها را وادار به انجام کارهایی کنند که در نقطه شروع و در شرایط عادی، به هیچ عنوان حاضر به انجام همه آن ها نمی ‏شدند. در اینجا می ‏توان این سؤال را از اعضای سابق فرقه ‏ها پرسید: آیا در نقطه شروع هواداری خود از یک فرقه مخرب مثل فرقه رجوی، حاضر بودید تمام کارهایی که بعدا, ...ادامه مطلب

  • هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت نوزدهم

  • در قسمت هجدهم توضیح دادم که سازمان خائن و مردم فروش مجاهدین، دنبال مرگ همه ما در عراق و یک تابلوی سیاه و قتل و خونریزی بود، سازمان و رهبری فاسد آن دنبال به کشتن دادن ما بود و اینکه از خون ما در فرنگ، سوءاستفاده کند و بر جنایات بیشمار خود که در قلب های تک تک ما تصویری ماندگار شده بود، سرپوش بگذارد. هر یک از ما که موفق نمی شدیم به یک محل امن برسیم، سازمان آنرا برای خود یک پیروزی قلمداد می کرد و بقیه را نیز می ترسانید که در صورت خروج از سازمان، مرگ و نیستی در انتظار همه است و آینده ای برای هیچ کس متصور نیست. من هنوز تلاش می کردم یک راه امن برای نجات خودم پیدا کنم.و اما ادامه: من از این وضعیت خسته شده بودم، همه چیز را تمام شده می دانستم، در این وضعیت نامعلوم، سازمان دنبال شکار کردن مجدد ما بود و می خواست اگر توانست حتی یک نفر از ما جداشدگان را به سازمان برگرداند و ما را درس عبرتی برای دیگران نشان داده و اگر هم کسی جرات پیدا کرده است که جدا شود، او را مایوس کند. سازمان فقط دنبال سیاه نمایی از سرنوشت ما بود. من در اربیل، همیشه چندسال گذشته و بلایایی را که از سر گذرانده بودیم را مرور می کردم. همیشه به این مسئله فکر می کردم که اگر همراه گروههای اول به ایران بر می گشتم، الان چند سال بود که به زندگی برگشته بودم و هر طور حساب کنیم، چندسال جلوتر از امروز بودم. از طرف دیگر فکر می کردم که اگر سازمان در همان روزهای اول، ما را به مرز اردن می برد، الان توانسته بودم پناهندگی گرفته و در گوشه ای در امنیت و رفاه نسبی زندگی کنم و همسرم هم پیشم بود. آنروزها که در کمپ آمریکایی ها، راه برگشت به ایران باز شده بود، بچه ها دسته دسته به ایران بر می گشتند، همه در درون با این سئوال مواجه بودیم که اگر راه ب, ...ادامه مطلب

  • خاطرات سعید ناصری – قسمت دوم

  • خاطرات سعید ناصری – قسمت اول همانطور که در مقاله قبلی اشاره کردم به اینکه تشکیلات رجوی مرا به بازداشتگاه بردند در این مدت یک نفر از سران شکنجه گر دم درب بازداشتگاه نگهبانی مرا می داد که فرار نکنم. در این مدت یک غذای بخور و نمیری همراه با فحش به من می دادند و ماکزیمم مرا زیر فشار روحی گذاشته بودند. <img class="size-full wp-image-43648 aligncenter" src="https://www.nejatngo.org/fa/wp-content, ...ادامه مطلب

  • خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت بیست و یکم

  • خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت بیست و یکم موضوع : مقاله   من، پس از 6 ماه انفرادی، باید به دروغ می گفتم: از ماموریت! برگشتم… چهارشنبه سوری پایان سال 1376 را در زندان انفرادی سازمان بودم. عصرچ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها